سامانسامان، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

پسر بد

مادر مهربون

1390/2/16 0:59
نویسنده : مدیران وب
1,883 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

**********************************************

  

 مادر مهربون

 

 

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

سوسک سیاه نشسته بود

بچه ی او رو دیوار

ایستاده بود خبردار

تا مادره نگاش کنه

نگاه به سر تا پاش کنه

سوسکه تا بچه شو دید

با شادمانی خندید

گفت:« عزیزم

بچه ی خوب و تمیزم

قربونت برم مهربونم

کوچولوی شیرین زبونم

قربون اون دست و پای بلوریت

قربون اون صورت مثل حوریت

برای من تو خوشگلی،مثل گلی

قشنگ و ناز و تپلی

بیا تو را ببوسم

کوچولوی ملوسم»

 

بچه ی سوسکه خندید

به سوی مادر دوید

گفت:«مامان مهربونم

مامان شاد و خندونم

منم تو را دوس دارم

فدات بشم مادرم.»

 

مادرا همه مهربونن

بچه هارو خیلی دوس دارن

 

بچه های عزیزم، شما ضرب المثلی را که این قصه ی کوچولو را براساس اون نوشتم، بلدید؟

 

درست حدس زدید،ضرب المثل این بود:

سوسکه  به دیوار راه میرفت، ننه اش می گفت:قربون اون دست و پای بلوریت!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان
16 اردیبهشت 90 1:16
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بد می باشد