سامانسامان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پسر بد

کودک و ضرب المثل

  در این قسمت مطالب مربوط به کودک و ضرب المثل قرار میگیرد     هر گردی گردو  نیست     گربه شکمو     جارو و دم موش     مرغ سیاه ِ من       مادر مهربون           ...
16 ارديبهشت 1390

هر گردی گردو نیست

            **********************************************     هر گردی گردو  نیست!!!!     یه روزی روزگاری میون سبزه زاری یه موش نازنازی بود از زندگیش راضی بود صبح ها که از خواب پامیشد لباش به خنده وامی شد مامان جون و باباجون هر دوتا شون مهربون موشی را دوست می داشتن سر سفره ی صبحونه پنیر و گردو می ذاشتن موشی ناز و کوچولو می خورد پنیر و گردو سیر می شد و می رفت بازی با بچه های نازنازی یه روز یه گردو برداشت توی دستش نگه داشت برد تو کوچه قلش داد به بچه ها نشون داد گفت می ...
16 ارديبهشت 1390

مادر مهربون

    **********************************************     مادر مهربون     یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود سوسک سیاه نشسته بود بچه ی او رو دیوار ایستاده بود خبردار تا مادره نگاش کنه نگاه به سر تا پاش کنه سوسکه تا بچه شو دید با شادمانی خندید گفت:« عزیزم بچه ی خوب و تمیزم قربونت برم مهربونم کوچولوی شیرین زبونم قربون اون دست و پای بلوریت قربون اون صورت مثل حوریت برای من تو خوشگلی،مثل گلی قشنگ و ناز و تپلی بیا تو را ببوسم کوچولوی ملوسم»   بچه ی سوسکه خندید به سوی مادر دوید گفت...
16 ارديبهشت 1390

مرغ سیاه ِ من

    ********************************************** مرغ سیاه ِ من     یه مرغ دارم سیاهه پاهای اون کوتاهه تاجش سرخه، نوکش طلا شیطونه و خیلی بلا هرروز براش دون می ریزم خرده های نون می ریزم یه کاسه ی آب میارم کنار نون ها میذارم مرغم میاد آب می خوره دون می خوره، خرده های نون می خوره بعدش میگه قدقدقدا خوشمزه بود شکرخدا یه روز که آب و دونه خورد و دوید تو لونه خوابید و قدقدا کرد انگار منو صدا کرد وقتی رفتم سراغش دیدم یه تخم گذاشته یه تخم ریزه  میزه ناز و سفید گذاشته مرغ سیاه نازنین نگاه می کرد روی زمین می گفت...
16 ارديبهشت 1390

جارو و دم موش

    **********************************************   جارو و دم موش     یه روز توی زمستون یه موش ناز و شیطون می خواست که برف پارو کنه کف خونه شو جارو کنه اول یه پارو پیدا کرد برف بومش را پارو کرد بعدهم دنبال جارو می گشت این سو و اون سو توی خونه جارو ندید رفت از توی بازار خرید گذاشتش روی شونه ش تا ببره به لونه ش یه کمی رفت و خسته شد از خستگی درمونده شد گفت جارو خیلی سنگینه چه جوری باید برم خونه؟ خوبه جارو رو ببندم به این دم بلندم روی زمین کشون کشون می برمش به خونه مون جارو رو بست به دمبش اونو کشید و بر...
16 ارديبهشت 1390

گربه ی شکمو

    ********************************************** گربه ی شکمو     یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه گربه ی نازنازی بود شیطون و اهل بازی بود زرنگ بود و بلا بود شکمو و ناقلا بود از بس که بازیگوش بود همش دنبال موش بود کمین می کرد یه گوشه به هوای آقاموشه موش می گرفت اون ناقلا بعدش می خورد ،با اشتها یه روزی گربه ی ما، گربه ی شیطون بلا رو پشت بوم راه می رفت پایین و بالا می رفت یه دُکّون ِ قصّابی دید از پشت بوم پایین پرید به عشق گوشت تازه رفت دمِ اون مغازه یه قصاب سبیلو با ساطور و با چاقو گوشتا را تکه...
16 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بد می باشد